دری: دولت آبادی سرمایه ملی است
به گزارش ایسنا،کارگردان فیلم سینمایی در نوبت اکران «نرگس مست» در یادداشت خود نوشته است: «محمود دولت آبادی تنها یک نویسنده نیست، سرمایه ملی است.
پیرمردی زخم خورده زندان رفته بیمهری دیده است که هیچ وقت وطن خود را ترک نکرد؛ ماند و نوشت برای همه نسلهای این سرزمین،آیا قلم به مزدی کرده؟ آیا سرمایهای بر هم زده و جیفهای از این دوران برای خود و خانواده اش اندوخته است.
سهم او در تمامی این سالها تنهایی بوده و قدر ندیدن، وجدانا میدانیم که تنها بوده، از زندان تا محاکمه برای کنفرانس برلین را یکه و تنها ایستاده است. او دلش برای مملکتش میسوزد. کشور و مردمی که شاید همیشه از او توقع داشتهاند که مانند یک پهلوان ایستادگی کند، دوست میدارد. به قول خودش کدام یک آمدند و گفتند تو در این دوران چه می کنی؟ چطور روزگار را سپری می کنی؟ دولت آبادی چیزی از حکومت نگرفته است و اموالش از حساب خیلیهای دیگر روشنتر است.
همیشه او بوده و سیگار و تنهاییاش در آشپز خانهای که دفتر کارش بوده است قلم می زده تا "گُل محمد" مبارز رادوباره خلق کند. قهرمانی که با روس انگلیس و اربابان ظالم میجنگید. او جنگید و ایستادگی را به ما یاد داد و دست آخر حکم اعدام گل محمد را صادر کردهاند و حالا دارند حکم به اعدام معنوی خالق گل محمد میدهند برای ابراز عقیدهاش. این مفهوم آزادی است که میخواهند برای ما به ارمغان بیاورند؟
ما را چه شده است که قدر سرمایههای خود را نمی دانیم؟یک روز جای شجریان تتلو را گذاشتیم و امروز به جای دولت آبادی چه گزینهای را برایمان تدارک دیدهاند ؟!
دولت آبادی مواضعش صریح است؛ بارها نامه نوشته از وضعیت امروز شکایت کرده. حتی در دفاع از وقایع ماههای اخیر هم نامهای دارد که منتشرش نکردند.
او سالها قبل هم در دفاع از سردار سلیمانی حرفهایی زده است و وجود چنین چهرههایی را برای دفاع از کیان کشور لازم دانسته است.
دولت آبادی نویسنده بزرگی است، ولی دلیل نمی شود سیاستمدار بزرگی هم باشد. اینکه او طرف دشمن نایستاده، ستودنی است. اینکه نان به نرخ روز نمی خورد. اینکه دل و زبانش یکی است، مرا یاد شخصیت گل محمد «کلیدر»ش می اندازد.
انگار برنامه ای هست تا همه آثار فرهنگ را نابود کنند. همانطور که داعش کمر به همت از بین بردن تمام میراث کهن تمدن شرق را داشت.
داعشی ها از سر خشم مظاهر تمدن و فرهنگ زیبای شرق را ویران می کردند؛ میراث تمدنی عظیمی را... و حال برخی از سر خشمی که منشا دیگری دارد، آماده قربانی کردن هستیم با تیشه زدن به ریشه های فرهنگ معاصر خود. تبر می زنیم تادلمان خنک شود. بی آنکه منشا جراحت و سوختگی را بدانیم، به کوتاه ترین دیوار که از قضا سخت ترین و با قدمت ترین آن است دست می آویزیم.
در دورانی هستیم که برادر به برادر رحم نمی گیردو همیشه اجنبی آماده بوده تا ما را به گروگان بگیرد. همه چیزمان را از ثروت مادی تا سرمایه های معنویمان را . واقعا تمام تاریخ ما پر است از خیانت و برادر کشی به طمع نام و نان در پوسته ای آراسته از مصلحت و همگامی با مردم...
واقعا آگاهی را مقدم بداریم بر آزادی،آگاه باشیم اگر امثال انگشت شماری مانند دولت آبادی را از رمان، امثال بیضایی را از تئاتر وسینما یا مانند کلهر و شجریان را از موسیقی و هنرمان حذف کنیم، واقعا برای چه می جنگیم و به دنبال چه هستیم.
من و امثال من موافق یا مخالف نظر استاد دولت آبادی هم باشیم، به حرمت او دست به سینه احترام خواهیم بود و برای نظر تمامی مردم این خاک احترام قائلیم.
این ابیات ایرج مدام مرا زمزمه می شود:
گفت استاد مبر درس از یاد
یاد باد آنچه به من گفت استاد
یاد باد آنکه به من یاد آموخت
آدمی نان خورد از دولت یاد
هیچ یادم نرود این معنی
که مرا مادر من نادان زاد
پدرم نیز چو استادم دید
گشت از تربیت من آزاد
پس مرا منت از استاد بود
که به تعلیم من استاد استاد
هر چه می دانست آموخت مرا
غیر یک اصل که ناگفته نهاد
قدر استاد نکو دانستن
حیف استاد به من یاد نداد
گر بمردست روانش پر نور
ور بُوَد زنده خدا یارش باد.»